دهان
دهانی که بی موقع باز می شود 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

بزرگ بود و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت...

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:تئاتر,حمید سمندریان,درگذشت,, ] [ 20:1 ] [ حمید انصاری ]

من شاعرم

شاعری که هرگز شعری نسروده است
بلکه زندگی اش را چون شعری گذرانده؛
شعری بلند
و سراپا شوق و پریشانی.
من نه شاعر کلمات
که شاعر لحظاتم
لحظه های زندگی.
و تو بهانه شعر منی؛
بهانه زندگی.

Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:شاعر,شعر,زندگی,شوق,پریشانی,کلمات,لحظات,بهانه, ] [ 4:55 ] [ حمید انصاری ]

بعضیا اصلن نمیفهمن خاص بودن یعنی چی.
بعضیا تمام تلاش شونو می کنن تا آدم خاصی بشن؛
ممکنه بشن، ممکنه نشن.
بعضیا بدون اینکه بخوان آدمای خاصی هستن. بدون اینکه تلاشی برای خاص بودنشون انجام بدن.
اونا با همه آدمای دیگه فرق می کنن. یگانه ان. آدمای خاص هرگز همتایی ندارن. برای همین هیچ فرمولی برای شناختن شون وجود نداره.
آدمای خاص رو نه میشه شناخت، نه میشه فهمید و نه میشه تحمل کرد؛اونا غیرقابل تحمل اند.
نمیشه اونا رو به کاری واداشت. نمیشه اونا رو عوض کرد. نمیشه اونا رو بهتر یا بدتر کرد. فقط باید اونا رو به حال خودشون رها کرد.
نمیشه اونا رو بدست آورد. اونا نمی تونن مال کسی یا مال جایی باشن. اونا به هیچ جا و هیچکس تعلق ندارن؛ جز به خودشون.
قابل ارزش گذاری نیستن. ممکنه آدمای بدی باشن و یا خوب باشن. مهم نیست. مهم خاص بودنشونه.
آدمای خاص چاره ای جز خاص بودن ندارن. اونا هر کاری بکنن نمی تونن خاص نباشن. نمیتونن مثل بقیه باشن.
اونا رو میشه دوست داشت و یا میشه ازشون متنفر شد. اما این چیزی رو عوض نمی کنه. اونا همونی هستن که باید باشن: خاص


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:خاص,بی همتا,غیرقابل تحمل,, ] [ 4:41 ] [ حمید انصاری ]

تو اولین کسی در دنیا نیستی که خیانت می کند

و من اولین کسی نیستم که در جواب خیانتی می گوید:

"برو به جهنم"

ما هر دو یک از هزاریم

بلکه یک از هزاران هزار

پس برو نزد هزاران هزار دیگر

"برو به جهنم"


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ شنبه 10 تير 1391برچسب:خیانت,جهنم, ] [ 6:40 ] [ حمید انصاری ]

وقتی دختر مورد علاقه ام - کسی که هفت سال تمام دوستش داشتم - بی خبر ازدواج کرد، مادرم به عمد چیزی به من نگفت؛ مبادا که بلایی سر خودم بیاورم. یک هفته بعد به طور اتفاقی فهمیدم.چیزی نگفتم. نه حرفی، نه اشاره ای، نه اعتراضی. انگار که خبر ندارم. یک روز که در خانه نشسته بودم آرامشروع کردم به زمزمه این شعر که:

 

"جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را / نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را"

متوجه نگاه مادرم شدم. سرم را بلند کردم، دیدم در آشپزخانه ملاقه به دست ایستاده و زل زده به من. اشک در چشمانش جمع شده بود. نگاهش کردم. چیزی نگفت. چیزی نگفتم. فهمیده بود که شستم خبردار شده. اما هیچ وقت نفهمیدم آن روز داشت به حال من اشک می ریخت یا به حال جوانی گم کرده اش!


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:دختر مورد علاقه,مادر,ازدواج,جوانی, ] [ 18:15 ] [ حمید انصاری ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

با این همه ای قلب در به در از یاد مبر که ما من و تو "عشق" را رعایت کردیم. از یاد مبر که ما من و تو "انسان " را رعایت کردیم. خود از شاهکار خدا بود یا نبود...
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 162014
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



<-PollName->

<-PollItems->

color="#008080">دریافت كد ساعت

پیچک